می شکافم قفس را /نسرین بهجتی

وقتی از درون قفس ، زندگی را نگاه

می کنم  

تمام سقف دنیا را ... راه راه ...

خاکستری...

شاید کمی مایل به گریه می بینم

وقتی از درون قفس به دریا نگاه

می کنم

دریا فقط همان کاسه آب

و ماهیها همان پوست های ارزن مانده به روی آب

اما قفس یک حقیقت دروغ بود

که برگرده هایم نشاندی

تا ببافم خودم را و سرنوشتم را

رج به رج با درد...خسته خسته... میله میله...

که نتوانم بگویم

عزیزم کهکشان وجود دارد

دریا ، کاسه آب من نیست

روز ی من، آن چند دانه ارزن نیست

دنیا به اندازه طول و عرض قفس من نیست

وقتی به من بافتن قفس را آموختی

رج به رج با درد...خسته خسته... میله میله...

من آسمان را هم خط خطی  دیدم

عزیزم این باراجازه نه... بی اجازه

می شکافم قفس را تا برانداختن خودم

می خواهم نفس نفس ستاره ها را بشمارم