Independence

If freedom is short of weapons, we must compensate with willpower

Independence

If freedom is short of weapons, we must compensate with willpower

خداوندگار شجاعان

اگر راه پیش رویت،

راه رویاهایت است،

به آن متعهد باش

 

به این بهانه راه خروج را باز مگذار:

هنوز وقت رفتن به دنبال رویایم نیست.

 

این جمله،

 که بسیار به کار می رود،

بذر شکست را در خود دارد

 

راهت را پی گیر

حتا اگر گام هایت

 نا استوار است.

 

حتا اگر می دانی

 وضع کنونی ات

بهتر است

 

اگر امکانات خود را

هم اکنون بپذیری،

به یقین در آینده بهتر خواهی بود.

اما اگر اسیر مرزهایت شوی،

هرگز از آن ها رها نخواهی شد.

 

با شهامت به راهت قدم بگذار،

از انتقاد دیگران نترس،

و از همه مهم تر،  نگذار منتقد درون خودت، فلجت کند.

 

 

در شب های بی خوابی و بی قراری،

خدا با توست،

با عشقش،

و اشک های پنهانش

 

خدا، خداوندگار شجاعان است.

 

       " paulo coelho "

گناه / فدریکو گارسیا لورکا


چه دلپذیراست
اینکه گناهانمان پیدا نیستند
وگرنه مجبور بودیم
هر روز خودمان را پاک بشوییم
شاید هم می بایست زیر باران زندگی می کردیم
و باز دلپذیر و نیکوست اینکه دروغهایمان
شکلمان را دگرگون نمی کنند
چون در این صورت حتی یک لحظه همدیگر را به یاد نمی آوردیم
خدای رحیم ! تو را به خاطر این همه مهربانی ات سپاس

 

 

Sin                                                           


How nice it is                                                
our sins arent obvious
                                         
since we had to
                                         
wash ourselves cleanly ever day
                                         
or perhaps to live under the rain
                                         
or our lies
                                            
dont chang our figures(shapes)
                                         
tought we didnt remember each other even for a moment
                                        
merciful god thanks
                                        

 

قیصر امین پور

اگر داغ رسم قدیم شقایق نبود
اگر دفتر خاطرات طراوت
پر از ردپای دقایق نبود
اگر ذهن آیینه خالی نبود
اگر عادت عابران بی خیالی نبود
اگر گوش سنگین این کوچه ها
فقط یک نفس می توانست
طنین عبوری نسیمانه را به خاطر سپارد
اگر آسمان می توانست یکریز
شبی چشم های درشت تو را جای شبنم ببارد
اگر ردپای نگاه تو را باد و باران
از این کوچه ها آب و جارو نمی کرد
اگر قلک کودکی لحظه ها را پس انداز می کرد
اگر خاک کافر نبود
و روی حقیقت نمی ریخت
اگر ساعت آسمان دور باطل نبود
اگر کوه ها کر نبودند
اگر آب ها تر نبودند
اگر باد می ایستاد
اگر حرف های دلم بی اگر بود
اگر فرصت چشم من بیشتر بود
اگر می توانستم از خاک
یک دسته لبخند پرپر بچینم
تورا می توانستم
ای دور
از دور
یک بار دیگر ببینم!

سفر ایستگاه/قیصر امین پور

قطار می رود
تو می روی
تمام ایستگاه می رود

و من چقدر ساده ام
که سالهای سال
در انتظار تو
کنار این قطار رفته ایستاده ام
و همچنان
          به نرده های ایستگاه رفته
                                     تکیه داده ام!

 

دمی با سهراب سپهری

.

.

.

 

گوش کن جاده صدا می زند از دور قدم های تو را

چشم تو زینت تاریکی نیست

پلک ها را بتکان ،کفش به پا کن و بیا

بیا تا جایی ، که پر ماه به انگشت تو هشدار دهد

و زمان روی کلوخی بنشیند با تو

و مزامیر شب اندام تو را ، مثل یک قطعه آواز به خود

جذب کند.

پارسایی که در آنجا تو را خواهد گفت

بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه عشق

تر است...

 

ترانه آب دریا

دریا خندید
در دور دست،
دندان‌هایش کف و
لب‌هایش آسمان.
ــ تو چه می‌فروشی
  دختر غمگین سینه عریان؟
ــ من آب دریاها را
  می‌فروشم، آقا.
ــ پسر سیاه، قاتی ِ خونت
  چی داری؟
ــ آب دریاها را
  دارم، آقا.
ــ این اشک‌های شور
  از کجا می‌آید، مادر؟
ــ آب دریاها را من
  گریه می‌کنم، آقا.
ــ دل من و این تلخی بی‌نهایت
  سرچشمه‌اش کجاست؟
ــ آب دریاها
  سخت تلخ است، آقا.
 دریا
خندید
در دوردست،
دندان‌هایش کف و
لب‌هایش آسمان.

 

فدریکو گارسیا لورکا/ به‌روایت احمد شاملو

 

 

زندگی

چه فکر می کنی؟
که بادبان شکسته زورق به گل نشسته ای ست زندگی ؟
در این خراب ریخته
که رنگ عافیت ازو گریخته
 به بن رسیده راه بسته ای ست زندگی ؟
 چه سهمناک بود سیل حادثه
که همچو اژدها دهان گشود
زمین و آسمان ز هم گسیخت
ستاره خوشه خوشه ریخت
و آفتاب درکبود دره های آب غرق شد
هوا بد است
 تو با کدام باد می روی؟
چه ابر تیره ای گرفته سینه تو را
که با هزار سال بارش شبانه روز هم
 دل تو وا نمی شود
تو از هزاره های دور آمدی
 در این درازنای خون فشان
به هر قدم نشان نقش پای توست
 در این درشتنک دیولاخ
ز هر طرف طنین گامهای رهگشای توست
بلند و پست این گشاده دامگاه ننگ و نام
به خون نوشته نامه وفای توست
به گوش بیستون هنوز
صدای تیشه های توست
چه تازیانه ها که با تن تو تاب عشق آزمود
 چه دارها که از تو گذشت سربلند
 زهی شکوه قامت بلند عشق
که استوار ماند در هجوم هر گزند
نگاه من
 هنوز آن بلنددور
 آن سپیده آن شکوفه زار انفجار نور
 کهربای آرزوست
سپیده ای که جان آدمی هماره در هوای اوست
به بوی یک نفس در آن زلال دم زدن
 سزد اگر هزار بار
بیفتی از نشیب راه و باز
 رو نهی بدان فراز
 چه فکر می کنی ؟
جهان چو آبگینه شکسته ای ست
که سرو راست هم در او شکسته می نمایدت
چنان نشسته کوه درکمین دره های این غروب تنگ
زمان بی کرانه را
تو با شمار گام عمر ما مسنج
به پای او دمی ست این درنگ درد و رنج
به سان رود
 که در نشیب دره سر به سنگ می زند
رونده باش
امید هیچ معجزی ز مرده نیست ، زنده باش

               (ه.الف.سایه)

روی باریدن...

من درختم وتوابری سرشار
من درختم وتوباران بهاری
من د رختم که به باریدن تومحتاجم
ریشه هایم همه خشک
دردل خاک سیه وامانده
شاخه هایم همه چون اسکلتی پوسیده
سوی درگاه خدادست تمنا رانده
لیک افسوس که درغربت این دشت غریب
روی باریدن نیست

بهار را باور کن

باز کن پنجره ها ،را که نسیم

روز میلاد اقاقی ها را

جشن می گیرد

و بهار روی هر شاخه ، کنار هر برگ

شمع روشن کرده است

همه ی چلچه ها بر گشتند

وطراوت را فریاد زدند

کوچه یکپارچه آواز شده ست

 و درخت گیلا س

هدیه ی جشن اقاقی ها را

گل به دامن کرده است

باز کن پنجره ها را ،ای دوست

هیچ یادت هست

که عطشی وحشی سوخت؟

برگ ها پژمردند ؟

تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست؟

تو ی تاریکی  شبها ی بلند

سیلی سرما با تاک چه کرد؟

با سر و سینه گل ها ی سپید

نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟

هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه باران را باور کن

و سخاوت را در چشم چمنزار ببین

و محبت را در روح نسیم

که در این کوچه تنگ

با همین دست تهی

روز میلاد اقاقی ها را

جشن می گیرد!

خاک ، جان یافته است

تو چرا سنگ شدی ؟

تو چرا اینهمه دلتنگ شدی؟

باز کن پنجره ها را

و بهاران را

باور کن          

 «  فریدون مشیری»

 

می شکافم قفس را /نسرین بهجتی

وقتی از درون قفس ، زندگی را نگاه

می کنم  

تمام سقف دنیا را ... راه راه ...

خاکستری...

شاید کمی مایل به گریه می بینم

وقتی از درون قفس به دریا نگاه

می کنم

دریا فقط همان کاسه آب

و ماهیها همان پوست های ارزن مانده به روی آب

اما قفس یک حقیقت دروغ بود

که برگرده هایم نشاندی

تا ببافم خودم را و سرنوشتم را

رج به رج با درد...خسته خسته... میله میله...

که نتوانم بگویم

عزیزم کهکشان وجود دارد

دریا ، کاسه آب من نیست

روز ی من، آن چند دانه ارزن نیست

دنیا به اندازه طول و عرض قفس من نیست

وقتی به من بافتن قفس را آموختی

رج به رج با درد...خسته خسته... میله میله...

من آسمان را هم خط خطی  دیدم

عزیزم این باراجازه نه... بی اجازه

می شکافم قفس را تا برانداختن خودم

می خواهم نفس نفس ستاره ها را بشمارم

Careless Whisper/ George Michael

 

I feel so unsure

As I take  your hand and lead you to the dance floor

 As the music dies

Something in your eyes
Calls to mind a silver screen
And all its sad goodbyes
I'm never gonna dance again
Guilty feet have got no rhythm
Though it's easy to pretend
I know you're not a fool
I should 've known better than to cheat a friend
And waste a chance that I'd been given
So I'm never gonna dance again
The way I danced with you

Time can never mend

The careless whisper of a good friend
To the heart and mind
Ignorance is kind

and There's no comfort in the truth
Pain is the all you'll find

I'm never gonna dance again

Guilty feet have got no rhythm

Though it's easy to pretend

I know you're not a fool
I should 've known better than to cheat a friend
And waste a chance that I'd been given

So I'm never gonna dance again
The way I danced with you

            "Living without your love"
Tonight the music seems so loud
I wish that we could lose this crowd
Maybe it's better this way
We'd hurt each other with the things we want to say
We could have been so good together
We could have lived this dance forever
But now, who's gonna dance with me?
Please stay!

I'm never gonna dance again          

Guilty feet have got no rhythm

Though it's easy to pretend

I know you're not a fool
I should 've known better than to cheat a friend
And waste a chance that I'd been given
So I'm never gonna dance again
The way I danced with you

Now that you're gone

Now that you're gone

Now that you're gone

Was what I did so wrong?
So wrong that you had to" leave me alone"
 

گنجشک

به تو گفتم گنجشک کوچک من باش

تا در بهار تو درختی پر شکوفه شوم

دریچه

ما چون دو دریچه، روبه‌روی هم،  
آگاه ز هر بگو مگوی هم،       
هر روز سلام و پرسش و خنده،        
هر روز قرار روز آینده.      
عمر آینه‌ی بهشت، اما... آه      
بیش از شب و روزِ تیرو دی کوتاه         
اکنون دل من شکسته و خسته‌ست،          
زیرا یکی از دریچه‌ها بسته‌ست.              
نه مهر فسون، نه ماه جادو کرد،       
نفرین به سفر، که هر چه کرد، او کرد.   

                                                 م.ا.ث.  تهران، دی‌ماه 1335

یه رنج

دنیا رو بد ساختن .. کسی را که دوست داری . تو را دوست نمی دارد .. کسی که تو را دوست دارد، تو دوستش نمی داری .. اما کسی که تو دوستش داری و اوهم تو را دوست دارد به رسم و آیین هرگز به هم نمی رسند و این رنج است...

"صدای تو همهء هستی من است"

هنگامیکه در غروب چشمانم ردپایی از غصه ها پیدا بود ودر نگاه همیشه غمگینم  هاله ای از سکوت ، در آن هنگام که در فضای غر یب سینه ام ماتم لحظات بر پا بود، زمانیکه در حصار  افسردگیهای روحی ،مضطر بانه ابعاد زندگی را می جستم،در آن نوبت که جوانه سبز امید در بهار زند گی ام تصویرگر خزانی زرد شد،زمانیکه در حجم خیس نگاهم جای خالی تو را می دیدم ودر گذ ر لحظاتم بی تو بودن را لمس می کردم ، گرچه فرسنگها فاصله بین ما بود اما صدای صمیمانه و مهربانت تسکین دردهایم شد.من در صدای تو هستی ام را دوباره یافتم .زیبائیهای زندگی را که در لابه لای کلام شیرینت می گنجاندی ، با همه وجودم در می یافتم . بزرگترین شادی ام شنیدن صدای مهربانت بود .چگونه به تصویرکشم بیقراریهایم را برای شنیدن این صمیمیت ؟ تو با عطر  کلامت دوباره زیستن را به تک تک سلولهای وجودم هدیه کردی و امید، ارزنده ترین هدیه ای بود که با احساسات پاک و صمیمانه ات نثارم نمودی .من در صدای تو زند گی می کنم.من تار یخچه سبز شد نم را در حاشیه نیکوترین کلمات می نگارم .با تو خواهم ماند و با تو خواهم زیست ، تا فرداهای دور ای معنای عرفان...

فردی مرکوری خواننده گروه کویین

 

بی تردید فردی مری کوری (Freddie Mercury ) خواننده ی گروه کویین (Queen) را می توان به خاطر توانایی های چشمگیر نمایشی در صحنه ، و نیز استعداد خارق العاده ی ذاتی اش که و ی را صاحب یکی از برترین صداهای تاریخ موسیقی پاپ و خالق برخی از جاودانه ترین و به یادماندنی ترین ترانه های قرن بیستم ساخته است ، یکی از بزرگترین هنرمندان موسیقی راک تمام دوران دانست . فردی مرکوری ، با نام اصلی فرخ بول سرا(Bulsara) در سال 1946 در زنگبار از پدر و مادری ایرانی و زرتشتی به دنیا آمد. پدرش به دلایل شغلی مجبور بود دایم به هندوستان سفرکند وفرخ کوچک ناچار مدت های طولانی تنها می ماند.پس به هندوستان نقل مکان کردند وفرخ در مدرسه شبانه روزی سنت پیتز نزدیک بمبئی ثبت نام نمود. قبلا تلفظ دشوار نام((فرخ)) برای اطرافیان،که بیشترشان انگلیسی زبان بودند،سبب شده بود که والدینش نام اورا فردریک تغییر دهند،اما در همین مدرسه بود که همکلاسی هایش وی را ((فردی)) خطاب نمودند،امری که خیلی زود مورد پذیرش خانواده نیز قرار گرفت. فردی در این مدرسه هم در ورزش وهم در کارهای هنری دانش آموزی نمونه بودودر12 سالگی با دریافت نشان افتخار مدرسه به عنوان دانش آموز ذوفنون وهمه فن حریف مورد تشویق قرار گرفت. وی عاشق هنرهای تجسمی وطراحی بود(آرم گروه کویین طراحی خود اوست)،اما بیش ازآن شیفته ی موسیقی بود کم کم موسیقی را بر کارهای مدرسه ترجیح می داد. مسئولان مدرسه که استعداد فوق العاده اش را در موسیقی دریافتند وی را به کلاس های فوق العاده ی موسیقی فرستادند و وی نخستین درسهای موسیقی را با فراگیری پیانو آغاز نمود. همچنین فعالانه در گروه همسرایان ونمایش مدرسه شرکت کرد. هنگامی که 12 سال بیشتر نداشت به همراه چهار تن از همکلاسی هایش یک گروه راک اند رول در مدرسه تشکیل داد که در مراسم مختلف مدرسه کنسرت می دادند. فردی دراین گروه نوازنده پیانو بود.

با اتمام مدرسه در1962 باخانواده به زنگباربازگشت. اما آن ها در 1964 به خاطر ناآرامی های زنگبار به انگلستان مهاجرت کردند. پس از گذراندن یک دوره ی دوساله ی کالج، در سال1966تحصیل دررشته ی گرافیک را دردانشکده ی هنرایلینگ را آغاز نمود. یکی از همکلاسی هایش در دانشگاه، به نام تیم استافل (Tim Staffell  ) نوازده ی گیتار بیس بود. وی که عضو گروه اسمایل(Smile) بود چند بار فردی را به تماشای تمرین این گروه برد، گروهی که دو تن از یاران ثابت آینده ی کویین یعنی برایان می(Brian May)نوازنده ی گیتار و راجرتیلور(Roger Tailor) نوازنده ی سازهای کوبه ای از اعضای آن بودند. به تدریج میان او وگروه اسمایل صمیمیتی  به وجود آمد و تماشای تمرینات آن ها انگیزه ی شرکت وی در گروه های مختلفی مانند آبیکس(Ibex) ورکیج (Wrecage) وچند گروه دیگر شد،البته اکنون دیگرنه پیانیست، که خواننده ی گروه بود.

سال 1969 وی مدرک خود را در رشته ی گرافیک اخذ نمود، اما همچنان به اجرای موسیقی و ترانه سازی مشغول بود ولی چون این کار هنوز درآمد مناسبی نداشت در تابستان همان سال با راجر تیلورغرفه ای در بازارکنزیگتون باز کرد که بیشتر آثار هنری خود و دیگر دانشجویان ایلینگ را در آن می فروخت، البته خیلی زود کار آن ها به فروش لباس های نو ودست دوم تبدیل شد. در آغاز سال1970 با جدا شدن تیم استافل از گروه اسمایل، فردی رسما تقاضای عضویت در گروه آنها را نمود. درابتدااعضای گروه در پذیرش او مردد بودند: تردید آن ها به خاطر رفتار های افراطی نمایشی روی صحنه، وطرزنگاه کردن وروبروشدن وی با تماشاگران بود. اما نمی توانستند صدای فوق العاده وشور بر انگیزاننده وایده های بسیار وبرتر اوراانکارکنند واوپذیرفته شد. اکنون گروه آنها به یک نام نیاز داشت ودرمیان اسامی گوناگون، نامی را که فردی پیشنهاد داده بود برگزیدند: (( کویین)). می توان تاریخ نخستین کنسرت آنها را 27 ژوئن 1970 ثبت نمود، شبی که به صحنه رفتند و شخصیتی متفاوت از خود به نمایش گذاشتند. در حالی که اعضای سایر گروه ها لباس های جین و تی شرت ساده می پوشیدند، کویین ها با ظاهری پر زرق و برق و جامه های ابریشمین و فاخرروی صحنه می رفتند. در تا بستان همین سال فردی که گمان می کرد نام خانواد گی اش برای (( ستاره)) شدن مناسب نیست ان را از بولسرا به مرکوری ( پیام آور خدایان) تغییر داد.

پس از مدتی مایک گروز (Mike Grose) از گروه کنار گرفت و آن ها نوازندگان مختلفی را تجربه کردند که هیچ یک در گروه نماندند، اما سرانجام در سال 1971 با(( جان دیکن)) JohnDeacon))، نوازنده ی گیتار بیس،آشنا شدند که تا پایان، عضو ثابت گروه بود. اکنون دیگر کویین شکل گرفته بود وهر سال با اجرای کنسرت های عمومی و پخش آلبوم های گوناگون توجه جهانیان را به خود جلب می کرد. تورهای مختلف گروه دراقصی نقاط دنیا پرازموفقیت و تجربه ی مستقیم در ارتباط بر قرار کردن  با مخاطبینی ازفرهنگ های گوناگون بود. بسیاری از ترانه های موفق گروه کار فردی بود و به راستی که اثار و ابتکاراتش وی را ستون اصلی کویین ساخته بود. برای نمونه خواننده، شاعر وآهنگساز" حماسه ی کولی" (Bohemian Rhaspsody )، مشهور ترین اثر کویین که پس از انتشاربرای 9 هفته در رده های بالای فهرست محبوب ترین ها قرار داشت ودر یک نظر سنجی ترانه برتر هزاره  موسیقی شناخته شد، ساخته اوست(این ترانه، آهنگ هفتم از آلبوم حاضر است).

در پایان سال 1982 که اعضای گروه تصمیم گرفتند چند ماهی استراحت کنند، "فردی" چند آلبوم انفرادی وچند اثر آوازی کلاسیک اجرا نمود.پس از چند ماه گروه با انگیزه ی بیشتر فعالیت های خود رااز سر گرفت، اکنون اما در برنامه ی آنها اجرای کنسرت ها ی خیریه نیز گنجانده شده بود واین کار به یکی از اهداف آن ها بدل شده بود.

در اواخر دهه ی هشتاد فردی دچار بیماری شد وپزشکان بیماری وی را ایدز تشخیص دادند. وی ابتلا به این بیماری را از نظر عموم پنهان نمود تا با تمرکز بیشتر وبه دور از حاشیه بتواند فعالیت های هنری اش ار ادامه دهد. در این مدت وی آخرین آثار خود را با گروه کویین اجرا کرد: معجزه(The Miracle) 1989،و کنایه(Innuendo ) 1991. هچنین دو کار انفرادی ونیز یک کار تلفیقی پاپ و کلاسیک به همراه خواننده ی مشهور اسپانیایی اپرا مونتسرا کابایه(Montserrat Caballe') به نام بارسلونا از آخرین آثار اوست.

در23 آوریل 1991 فردی در یک بیانه ی عمومی مردم رااز بیماری خود آگاه نمود. فردای آن روز او، فردی مرکوری، هنرمندی که مدت دو دهه بر قله ی موسیقی راک جای داشت، در خانه اش در لندن در گذشت. یک سال بعد، به مناسبت سالروز در گذشتش در استادیوم ویمبلی لندن غوغایی به پا بود:بازماندگان گروه کویین به همراه گرو های مشهور و غول های موسیقی گرد هم آمده بودند تا با اجرای برنامه یاد فردی را گرامی بدارند ونیز اعانه ای به نفع درمان بیماران ایدزی فراهم آورند. در میان آنها هنرمندان و گروه هایی مانند متالیکا ، گانز اند روزز(Guns n' Roses)، ا لتون جان(E.John)، دیوید بووی(D.Bowie)، راجر دالتری(R.Daltrey)، جورج مایکل(G.Michael) و لیزا مینه لی (L.Minelli) حضور داشتند و به اجرای برنامه پرداختند. ولی افسوس! مگر کسی می تواند جای فردی را بگیرد؟

 

Bicycle bicycle bicycle
I want to ride my bicycle bicycle bicycle
I want to ride my bicycle
I want to ride my bike
I want to ride my bicycle
I want to ride it where I like

You say black I say white
You say bark I say bite
You say shark I say hey man
Jaws was never my scene
And I don't like Star Wars
You say Rolls I say Royce
You say God give me a choice
You say Lord I say Christ
I don't believe in Peter Pan
Frankenstein or Superman
All I wanna do is

Bicycle bicycle bicycle
I want to ride my bicycle bicycle bicycle
I want to ride my bicycle
I want to ride my bike
I want to ride my bicycle
I want to ride my
Bicycle races are coming your way
So forget all your duties oh yeah!
Fat bottomed girls
They'll be riding today
So look out for those beauties oh yeah
On your marks get set go
Bicycle race bicycle race bicycle race
Bicycle bicycle bicycle
I want to ride my bicycle
Bicycle bicycle bicycle bicycle
Bicycle race

You say coke I say caine
You say John I say Wayne
Hot dog I say cool it man
I don't wanna be the President of America
You say smile I say cheese
Cartier I say please
Income tax I say Jesus
I don't wanna be a candidate for
Vietnam or Watergate
Cos all I wanna do is

Bicycle bicycle bicycle
I want to ride my bicycle bicycle bicycle
I want to ride my bicycle
I want to ride my bike
I want to ride my bicycle
I want to ride it where I like

 

 

 

 

شعری برای تو

 

این شعر را برای تو می گویم

در یک غروب تشنه تابستان

در نیمه های این ره شوم آغاز

د رکهنه گو راین غم بی پایان

این آخرین ترانه لالایی است،

در پا ی گاهواره خواب تو

باشد که بانگ وحشی این فریاد

پیچد در آسمان شباب تو

بگذار سایه من سرگردان

از سایه تو ، دور و جدا باشد

روزی به هم می رسیم که گر باشد

کس بین ما نه غیرخدا باشد ...

چشمان بی گناه تو چون لغزد،

بر این کتاب در هم بی آغاز

عصیان ریشه دار زمانها را

بینی شکفته در دل هر آواز ...

اینجا نشسته بر سر هر راهی ،

دیو دروغ و ننگ و ریا کاری

در آسمان تیره نمی بینم ،

نوری ز صبح روشن بیداری ...

بگسسته ام ز ساحل خوشنامی

در سینه ام ستاره طوفان است،

پرواز گاه شعله خشم من

دردا، فضای تیره زندان است...

روزی رسد که چشم تو با حسرت

لغزد بر این ترانه دردآلود

جویی مرا درون سخن هایم

گویی به خود که ماد رمن او بود.

"فروغ فرخزاد(عصیان)"

غروب...

 

ببینم اصلا حواست هست؟! اصلا متوجه گذر زمان می شی ؟! یه پنجره اون طرفا هست که ببینی غروب شده واون دور دورا یه نفر داره روی بوم هستی چه نقاشی های محشری می کشه؟! یه پنجره اون طرفا هست که تو بعد از یه روز پر کار وپر مشغله دلت واسه بعضی چیزا وبعضی از آدمها تنگ بشه ؟! آره یه پنجره اون طرفا هست ، غروب نزدیک است...

 

 

 

نفرتی لبریز/شاملو

ما نوشتیم و گریستیم
ما خنده کنان به رقص بر خاستیم
ما نعره زنان از سر جان گذشتیم ...
کسی را پروای ما نبود.
در دور دست مردی را به دار آویختند :
کسی به تماشا سر برنداشت
ما نشستیم و گریستیم
ما با فریادی
از قالب خود بر آمدیم

اما تو نباید می گفتی نه/سروده های نسرین بهجتی

 

 

تو را آفریدم خودم را به تو  آویختم

تو را گر گرفتم خودم را جوشان رفتم

ولی لحظه ای از تو سر نرفتم

از خودم  منها شدم  ذره ذره

ولی یاد تو را ضرب و جمع تمام زیبایی ها کردم

اما تو نباید می گفتی نه

قرار دلت شدم در تمام بی قراری ها ی دنیا

با حوصله نوشتمت و بی حوصله مرا خواندی

اما تو نباید می گفتی نه

چون سیب سرخ دلم این بار لک افتاد

 

...

ادامه مطلب ...