امشب دلم واسه وبلاگم تنگ شد!
زمان چه زود می گذره!
چه قدر زود دلیل اینکه اومدم اینجا و شروع کردم کهنه شد!خیلی زود...
باز من هستم و من ...
و آن روز تمام آرزوهایم سوار بر کلکی کهنه سو ی دیار غم ها می رفتند و من چه مبهوت به گذرش چشم دوخته بودم و می اندیشیدم که فردا روز چه طور بدون خیالم سر کنم !! همه جا غمگین و دلهره آور بود و من روی شنهایی نشستم که ساعتی پیش با خیالم روی آن ایستاده بودم و چه زود همه چیز عادی می شود و خاطرم چه زود لذت شادی ساعت پیش را از یاد برد و با صدا ی تنهایی اخت شدم ...
بقیه در ادامه مطلب
ادامه مطلب ...